{لیلا}

{لیلا}

او قول داده بود که لیلا نمی رود

سهم من است ، بی من از اینجا نمی رود

اوگفت من برای تنش مرد می شوم

سرباز کوچه های پر از درد می شوم

سوگند خورده بود که تلفیق مذهب است

عیسی درون آینه های محدب است

او قول داده بود که موسی رفیق ماست

عیسی شهود پاکی دامان ما دو تاست

ایوب را به خاطر ما آفریده است

کشتی نوح را طرف ما کشیده است

ترسی نداشتیم که از بت پرست ها

مردی تبر به دست فرستاد پیش ما

او قول داده بود فقط عاشق منی

علم منی شعور منی منطق منی

آخر خداست هرچه بخواهد چه خوب، بد

بی اذن او که رود به دریا نمیرود

اما عجیب رود به دریا رسید و رفت

بر صورت زمخت زمان پا کشید و رفت

فردا رسیده است، تو رفتی بدون من

حالا تویی که تشنه ترینی به خون من

فردا رسید و آدم و حوا تمام شد

((لیلا دوباره قسمت ابن السلام شد))

((لیلا دوباره قسمت ابن السلام شد))

((دیگر تمام شد گل سرخم تمام شد))

موسی عصاش را سر ماها شکست و رفت

با هر دو دست زد سرما را شکست و رفت

وقتی که دید کار من و تو نمی شود

از روی عرشه، نوح خودش را به خواب زد

ایوب- برخلاف همیشه – عجول شد

باران گرفت و بر تن سرد ام نزول شد

قوم یهود بود و سراسر شلوغ بود

عیسی زبان گشود که مریم دروغ بود

مرد تبر بدست مرا ترک می کند

تنها بت بزرگ مرا درک می کند

موسی عصای معجزه اش را غلاف کرد

دیشب خدا به ضعف خودش اعتراف کرد

دیگر خودم بجای خدا خالق توام

مثل تمام پنجره ها عاشق توام

اقرا به نام هرچه نمیدانی از غزل

لیلای من نگو که پشیمانی از غزل

اقرا به نام لیلی و مجنون که قرن هاست

تمثیل های واقعی اشتیاق ماست

لیلا تو اولین زن مبعوث عالمی

چشم حسود کور، تو ناموس عالمی

از ابرها بخواه که باران بیاورند

حالا بلند شو همه ایمان بیاورند

از سرزمین ابرهه تا فیل می وزد

از روشنای چشم تو انجیل می وزد

نیل لباس تو به عصایم گشوده شد

زلفت به روی معجزه هایم گشوده شد

حالا حجاز دامنه ی روسری توست

این سرزمین کودکی و مادری توست

باپیروان واقعی ات خالصانه باش

تبلیغ عشق کن غزلی عاشقانه باش

بیت المقدس تو همین چشم های توست

عشق،آفریدگار تو هست و خدای توست

دور خودت بگرد و خودت را طواف کن

بر گرد آن لبان صورتی ات اعتکاف کن

لبیک لا شریک لبت جز خودت و من

لا حول ولا قوة الا یکی شدن

 

                                                                     {محمد پارسا}

{فصل آخر}


{فصل آخر}

حلالم کن تو ای بانوی شهر بی نقاب من

که امشب دفن خواهم شد کنار قلعهء دشمن

در این آشوبگاه سرخ شب ها دل نمی داند

که باید سر به سمت قبله ی دشمن بچرخاند

کسی خاکستر سرد اجاق کینه را افروخت

تمام شب پر و بالم میان حجم آتش سوخت

گمانم دست های سبز ابراهیم با من بود

که یکباره گلستان شد برایم آتش نمرود

مرا آلودهء قتل اهورای زمین کردند

همین نسلی که وامانده،همین نسلی که نامردند

ببخش این بار عریانم، هوا سرد است

زبان ذوق آدم ها،به زیر تیغ نامرد است

 ببخشایم اگر دستم به خون خویش رنگین است


ببخشایم که فصل آخرین زندگی این است.

 

   {محمد پارسا}

خانم عکاس باشی

{{غزلی از شاعر فرهیخته ی گرانقدر و گرانمایه ی شهرقدس جناب آقای عمران میری}}

بوی تو در خانه می پیچد که شاعر می شوم
عشق می پوشم برای بوسه حاضر می شوم
روسری تا از سرت سر می خورد شب می شود
آه وقتی شب شود ، آسوده خاطر می شوم
خانم عکاس باشی خانه را تاریک کن
تا شما لب تر کنی من زود ظاهر می شوم
اصلا امشب مثل دریا باش ، دریا که شدی. . .
کشتیِ پهلو گرفته در بنادر می شوم
گرچه من در صنعت کوزه گری نا پخته ام
تو میانش را به من بسپار ، ماهر می شوم
هر نگاه چپ به چشمان تو حکمش با من است
چشمشان را می کشم از کاسه ( نادر ) می شوم
مادرم عمریست می گوید به من مارکوپلو
تو اگر قصد سفر کردی مسافر می شوم

{غزلی از شاعر گرانقدر و گرانمایه زنده یاد نجمه زارع}


خبر به دورترین نقطه‌ی جهان برسد
نخواست او به منِ خسته بی‌گمان برسد
شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت
کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد؟
چه می‌کنی اگر او را که خواستی یک عمر
به راحتی کسی از راه ناگهان برسد ...
رها کنی، برود، از دلت جدا باشد
به آنکه دوست‌ترش داشته ... به آن برسد
رها کنی بروند و دو تا پرنده شوند
خبر به دورترین نقطه‌ی جهان برسد
گلایه‌ای نکنی بغض خویش را بخوری
که هق هق تو مبادا به گوششان برسد
خدا کند که ... نه! نفرین نمی‌کنم که مباد
به او که عاشق او بوده‌ام زیان برسد
خدا کند فقط این عشق از سرم برود
خدا کند که فقط زود آن زمان برسد

{قند فریمان}

  {قند فریمان}

قند لب های فریمانت به چند؟

با توام....اسطوره ی بالا بلند

عصمت آهوی چشمت دل فریب

دل به موهای بلند تو کمند

نذر ناز چشم هایت هستی ام

دیدگانت شعر را جان می دهند

دوستت دارم خیال ماندگار

پلک هایت را به روی من نبند

مهربان قصه های آسمان

لطف کن با شیوه ی لیلی بخند

قند لبهای فریمانت به چند؟

با توام اسطوره ی بالا بلند


   {محمد پارسا}

دریا


{زنده یاد شاعر گرانقدر و پیام آور عشق و دوستی فریدون مشیری}

دریا

آهی کشید غمزده پیری سپید موی

افکند صبحگاه در آیینه چون نگاه

در لا به لای موی چو کافور خویش دید

یک تار مو سیاه!


در دیدگان مضطربش اشک حلقه زد

در خاطرات تیره و تاریک خود دوید

سی سال پیش نیز در آیینه دیده بود

یک تار مو سپید!


در هم شکست چهره ی محنت کشیده اش

دستی به موی خویش فرو برد و گفت "وای!"

اشکی به روی آینه افتاد و ناگهان

بگریست های های!


دریای خاطرات زمان گذشته بود

هر قطره ای که بر رخ آیینه می چکید

در کام موج، ضجه ی مرگ غریق را

از دور می شنید


طوفان فرو نشست، ولی دیدگان پیر

می رفت باز در دل دریا به جستجو

در آب های تیره ی اغماق خفته بود

یک مشت آرزو...!

اتاق پرو

{شعری از کتاب اتاق پرو از شاعر گرانقدر و گرانمایه دوست عزیز جناب آقای مهدی اشرفی}

هر بار

عکسی از تو را

در رودخانه غرق می کنم

کمی پایینتر

جنازه ی عکاسی را

از آب بیرون می کشند



حالا

این مرد

غرق شده است

در میز و صندلی اداره اش



آن زن

غرق شده است

در آینه ی توی کیف



و آنها که در خیابان

فریاد می کشند

در مشت های گره کرده ی شان



تو

دست های زیادی داری

دست داری در قتل ناتالی وود

دست داری در غرق شدن کشتی های پرتغالی

دست گذاشته ای روی روزنامه ها

دستبرد زده ای به بانک ها

دست برده ای در فکر مردان



نگاه کن

آن مرد

هنوز دارد به تو فکر می کند

این را

از سایه اش فهمیدم

سایه ی زنی زیبا

که بر زمین افتاده است.

پوچی

برگ بیست و یکم ماه چهارم پیروزی اپوش... نابودی تیشتر! پایان افسانه منجی... و فراموشی کلام مقدس

وای...مرگ خداوندگار رقم خورد! کشتند او را در من... نیست پس جای عجب  کمند دروج بر من... و می برد مرا به اجبار کجا؟ بخشی از فضا که می گذرد  روان مردگان از آن... و می نشاندم به انتظار و... انتظار و ا ن ت ظ ا ر تا وایبد مرا در آغوش کشد...

 

  {محمد پارسا}

ناتمام

ناتمام

شب است و ناله ها و دوزخ درد/

مرا بگذار با شلاق نامرد/

شب است و از نفس افتادن من/
شروع سوزش شلاق دشمن/
نمی‌خواهم دگر اینجا بمانم/
که حکم مرگ لیلا را بخوانم...

   {محمد پارسا}

1

نه مدعیان صلح

و نه حتی شمشیر های بی حجاب

هیچ یک...

نه روز راه به جایی می برد

نه شب

در نهایت آنکه پیروز می شود تویی...

روزتر بیا

تنها تو می توانی

پایان خوب برای داستان های بد باشی...

   {محمد پارسا}

غزل

غزلی از شاعر گرانقدر زنده یاد میثم حسینخانی {موهوم}

غزل از دست من انگار گریزان شده است
نظم افکار من این بار پریشان شده است
بعد بوسیدن لب های تو من دانستم
قیمت قند فریمان ز چه ارزان شده است
صدف صورت صافت به دلش پرورده ست
رشته ای از در یک دانه که دندان شده است
دل من در خم ابروی تو دنبال خداست
کودک کفر کجا عاشق ایمان شده است
باید اینجا همه عمرش غم نان را بخورد
پدر از خوردن گندم چه پشیمان شده است
مکتب ناقص شیطان که پر از گمراهی ست
سجده گاه و جهت قبله ی انسان شده است
هدف از خلقت بی علت موهوم چه بود
خالق از خبط خودش خسته و حیران شده است
قلم احساس و قوانین مرا می فهمد
غزل از دست من انگار گریزان شده است.
‏‏‏

پل

همه ء پل های پشت سرم را خراب کرده ام.

از عمد...!
راه اشتباه را نباید برگشت....

انتخاب

نامم را پدرم انتخاب کرد...!

نام خانوادگی ام را یکی از اجدادم...!

بس است دیگر،
راهم را خودم انتخاب می کنم........!!!!!!

عبادتگاه

این جا عبادتگاه شیطان پرست هاییست

که در جنس بکارت پوستشان

خال می کوبند!!!

و زن ها

و مرد ها

در حال زاییدن اند!!

می دود

جوشش چندش آور بی شرمی

در رگ هاشان

و جنون سادیسم

در اندام هاشان...!!!

به ریتم هوی متال وراک

می رقصند!

و نوشابه ی آن ها

خون تازه ی خرگوش

و نوزاد آدم است... .

نوشابه هایی شبیه رانی

همراه تکه های گوشت نوزاد......

رها می شوند در عریانی خویش

در این همه عریانی از لباس

نه!

از انسان بودن...
***

   {محمد پارسا}

ادبیات چیست؟

ادبیات چیست؟

·       مفهوم لغوی ادبیات از ریشه ی دو حرفی "دب" گرفته شده در زبان پهلوی به معنی خوی، پرورش، نگارش، عادات و امثال آن آمده است. صورتها و مشتقات دیگر این لغت: "دپ" ، "دپیر" ، "دیپ" ، "دیبا" و "دیوان" است.

·       این لغت در فارسی امروز "دبستان" و "دبیرستان" به معنی جای تربیت و مرکز آموختن خط و نیز دیبا و دیوان بر جای مانده است.

·       دکتر زرین کوب درباره ی ادبیات می گوید: آنگونه سخنانی که از حد سخنان عادی برتر و والاتر بوده است و مردم آن سخنان را درخور ضبط و نقل دانسته اند و از خواندن و شنیدن آن، دگرگون گشته اند و احساس غم و شادی یا لذت و الم کرده اند و این سخنان، ناچار با سخنان مکرر عادی، تفاوت دارد و از سخنان برتر است. بنابراین ادبیات عبارت است از: تمام ذخایر و مواریث ذوقی و فکری اقوام عالم که مردم در ضبط و نقل و نشر آنها اهتمام کرده اند و آن آثار را درواقع لایق و درخور این مایه سعی و اهتمام خویش شناخته اند و البته این میراث ذوقی و فکری است که از رفتگان باز مانده است و آیندگان نیز همواره چیزی به آن خواهند افزود.

 

·       منابع:

 

·       سیری در شعر فارسی((تالیف دکتر عبدالحسین زرین کوب، انتشارات سخن))

 

·       ادبیات عمومی دانشگاه علامه طباطبایی

خلاصه ای از سیر حرکت شعر در طول زمان و تعاریف شعر:


خلاصه ای از سیر حرکت شعر در طول زمان و تعاریف شعر:

·       شعر در لغت سخن موزون و غالبا مقفی(قافیه) حاکی از احساس و تخیل *؛چامه*. از دیرباز نزد فلاسفه ایرانی و اسلامی برای شعر دو تعریف متفاوت وجود داشته است. آنانکه به ساختمان ظاهری شعر پرداخته اند، شعر را عموما کلامی موزون(وزن) و مقفی گفته اند که بسیاری از بلاغیون قدیم از جمله مولف المعجم در این دسته جای دارند.

دسته دیگر که بینشی منطقی و فلسفی داشته اند، جوهر شعری را نه در صورت ظاهر، که در درونمایه*و عناصر خیال*می یابند. این عده در تعریف خود ناظر به فهم ارسطو از شعر می باشند.

·       ارسطو ضمن آنکه شعر را کلامی موزون میداند، وزن را علت وجودی شعر     نمی دارد. برای او آنچه جوهر شعر است، زائیده درونمایه و عنصر خیال می باشد.

·       ابوعلی سینا در کتاب شفا شعر را سخنی خیال انگیز گفته است که ((از اقوالی موزون و متساوی ساخته شده باشد.)) در این تعریف همانگونه که پیداست، او نیز خیال را مقدم بر عناصر ظاهری آورده است.

·       در نقد ادبی*انگلستان، سر فلیپ سیدنی همچون ارسطو جوهر شعری را زائیده عاملی بجز صورت ظاهر و نظم می داند.

·       جان درایدن، ادیب و منتقد قرن هفتم، عنصر خیال را از لوازم حتمی شعر به حساب می آورد.

·       از اواخر قرن هجدهم و اوائل قرن نوزدهم شعرای رمانتیک(رمانتیسم)، شعر را به اعتبار زبان مجازی(مجاز) از سایر نوشته هائی که در حوزه آثار علمی و گزارشی جای دارند متمایز می کنند.

·       عناصر اصلی شعر از زبان دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی: عناصر اصلی شعر عبارتند از زبان، موسیقی، و تصویر و هریک از این عناصر دارای اجزاء و شاخه های بیشماری است.

شعر معماری زبان است و موسیقایی شدن تصویر عواطف انسانی در زبان. جز این هرچه هست سرگرمی کودکان کوی است و پیش از خداوندگار خود مرده است.

به تعبیری دیگر درک ذاتی و غریزی هندسه زبان فارسی و سایه روشن های کلمات یعنی همان چیزی که جرجانی آن را ((علم معانی نحو)) می خواند به حدی باشد که مخاطب جز حیرت پناهگاهی نیابد.

·       شعر چیزی جز به موسیقی رسیدن کلام نیست، شعر زیبایی آفرینی با زبان است (هندسه زبان). زبان شعر زبان خبر نیست، زبان برای شاعر هدف است نه وسیله و شاعر به یاری آن احساسات و عواطف انسانی خود را خلق می کند.

شعرهندسه زبان است و موسیقایی شدن آن و گره خوردگی عاطفه و تخیل است در زبان. سختار گرایان شعریت شعر خود را در خود ساخت زبان جست و جو می کنند و معتقدند زبان شعر زبانی است نامتعارف و غریب.

 

·       منابع:

·       فرهنگ واصطلاحات ادبی((تالیف: سیما داد، انتشارات مروارید))

·       موسیقی شعر((تالیف: دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، انتشارات آگاه ))

·       مقالات و نظریات ادبا و فلاسفه در مورد شعر((سایت های معتبر ادبی و فلسفی))

·       حالات و مقامات م.امید((تالیف دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی))

تعریف نقد:

تعریف نقد:

*تعریف نقد ادبی در نزد قدما با آن چه امروز از آن استنباط می شود متفاوت است. در نزد قدما مراد از نقد معمولا این بوده است که معایب اثری را بیان کنند و مثلا در این که الفاظ آن چه وضعی دارد یا معنی آن برگرفته از اثر دیگری است و به طور کلی از فراز و فرود لفظ و معنی سخن گویند.

*در لغت به معنی تمیز دادن خوب از بد و در اصطلاح علم یا فنی است که به توصیف و توجیه ماهیت و نیز معیارهای شناخت آثار هنری یا تجزیه و تحلیل و تفسیر و در نهایت ارزیابی آنها می پردازد. نقد در کلیه رشته های هنری به کار می رود و نقد ادبی که سخن سنجی یا سخن شناسی نیز نامیده می شود، اختصاصا به اقسام آثار مکتوب می پردازد.

همچنانکه در معنی کلمه نقد، مفهوم انتخاب تشخیص  خوب از بد وجود دارد و در یونانی نیز به معنی قضاوت کردن است، هدف نهایی از نقد نیز داوری کردن یا دادن معیارهایی برای داوری است. از این جهت، در نقد قاعدتا هم خطاها و عیب ها و هم محسنات آثار مورد سنجش قرار می گیرد و کار نهایی منتقد داوری و قضاوت است. منتقد ادبی، در عین حال رمز و رازهای زیبایی اثر را نیز نشان می دهد و بدین ترتیب در پرورش ذوق و سلیقه هنری خواننده نیز موثر است. به طور معمول، نقد ادبی را به دو نوع نظری و عملی تقسیم می کنند.

در جلسات آینده انواع نقد های بوجود آمده از دورهء کهن تا به امروز را نامبرده و به ترتیب تعریف آنها را گفته و دوره خواهیم نمود.

·       منابع:

·       واژه نامه هنر شاعری((تالیف: میمنت میرصادقی(ذوالقدر)، انتشارات کتاب مهناز))

·       نقد ادبی((تالیف: کارلونی، ژ.س. و ژان،س.فیلر، ترجمه نوشین پزشک، تهران: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی))

·       نقد ادبی((تالیف: عبدالحسین زرین کوب، انتشارات امیرکبیر))

·       نقد ادبی((تالیف: دکتر سیروس شمیسا، انتشارات فردوس))

 

 

صرفأ جهت اطلاع:
برای فهمیدن و درک یک شعر اول مخاطب باید اولین چیزی را که دریافت می کند تجسم کند یعنی اول تصویر و ترکیبی که شما در شعر مبینید را دریافت کنید و بعد وارد لایه های بعدی کار بشوید و به تفسیر و تأويل شعر بپردازید. 
ونیز لازم به ذکر است این اولین اصول نقد می باشد.
مثال:
لبخند را
یک بار تجربه کرده ام
در عکس پرسنلی...
*
شما چه تصویری از این شعر کوتاه برداشت می کنید؟
اولین چیزی که شما باید ببینید تصویر کسیست که در آتلیه عکاسی است و می خواهد عکس پرسنلی بگیرد و بعد عکاس به او می گوید لبخند بزند...
این اولین برداشت و تصویری است که مخاطب یا منتقد باید به آن برسد و ببیند و بعد وارد لایه های دیگر و تفسیر و تأويل کار شود.

·       معنای هنر


·       معنای هنر

در تاریخ فرهنگ و هنر انسانی، معنای هنر با نوعی الهام و اشراق همراه بوده است که گاهی عقل و ادراک انسانی از درک سرّ آن عاجز است. این موضوع نمایان‌گر این نکته است که هنر بیشتر با جان پاک هنرمند و یا سبک بیان او پیوند دارد، نه با صورت‌های ذهنی و خیالی وی.

·       هنر در فرهنگ ایران

از دیدگاه حافظ و مولانا، عرفان نوعی علم ذوقی و هنری است و هنر نیز نوعی الهام و اشراق است و هنرمند هم از ذوق اشراقی بی‌بهره نیست. اکثر اندیشمندانی که درباره تعریف هنر به تأمل پرداخته و یا اظهار نظر نموده‌اند، از حل رموز آن فرو مانده‌اند. در واقع، غالب سخنان زیبا و دلنشین درباره هنر که گوش آدمی را نوازش می‌دهد، به غیر از ابهام و ادراک‌ناپذیری آن، از حیث اندیشه در فضای محدودی سیر می‌کنند؛ چرا که این تعاریف، هر کدام از زاویه‌ای خاص، هنر را توصیف کرده و نوعی بینش خاص را تداعی می‌کنند.

·       تعریف اقبال لاهوری

از مهم‌ترین تعاریف در مورد هنر در میان متفکران شرقی، سخن علامه اقبال لاهوری است که به قول شکیب ارسلان وی از بزرگ‌ترین متفکرانی است که فرهنگ اسلامی در طی چند قرن به خود دیده است. اقبال در تعریف هنر می گوید:

مقصود از هنر، اکتساب حرارت و نشاط ابدی است. ملت‌ها نمی‌توانند بدون معجزه قیام کنند. هنری که خاصیت عصای موسی(ع) و یا دم عیسی(ع) در آن نباشد چه فایده‌ای بر آن خواهد بود؟!

این سخن وی از آنجا نشأت می‌گیرد که او فلسفه حیات را در شور و نشاط و سیر حرکت به جانب لقای الهی می‌داند.

اقبال همچنین می‌گوید: «مقصود از علم و فلسفه، کشف حقیقت است و هدف از هنر، تجلی حقیقت است.»

به هر حال، توصیف اقبال از هنر، تداعی‌کننده هنر دینی و سنتی است و با پژوهش‌های جدید در مورد هنر دینی سازگاری دارد.

اکنون به ارزیابی پاره‌ای از تعاریف درباره هنر می‌پردازیم، هر چند در نگاه ابتدایی، این جمله‌ها، جذاب و دلنشین به نظر می‌رسند اما با نظر دقیق‌تر، ملاحظه می‌شود که در میان این تعاریف، هیچگونه انسجام و هماهنگی وجود ندارد.

·         تعریف هنر از زبان اندیشمندان

الف. هنر، انعکاس تخیل و تصور هنرمند است.

ب. هنر، آفرینش زیبایی است به نیروی دانایی.

پ. هنر، گزارش و ترجمه‌ای است از روح هنرمند.

ث. هنر دعوتی است به سوی سعادت. (شیلر)

ج. عنوان هنر را بایستی به چیزهایی اعطا نمود که با آزادی به وجود آمده‌اند. (امانوئل کانت)

چ. هنر، گل زندگی است و هنرمند دوستدار واقعی بشر.


ح. هنر، فعالیتی است طبیعی در قلمرو حیوانیت و از امیال جنسی سرچشمه گرفته است. (اسپنسر انگلیسی)

خ. هنر، لذت و شوری است که عینیت یافته است.

د. هنر، تشبیهی از جهان است که ما از آن لذت می‌بریم.

ذ. هنر، بیان آرمانی است که هنرمند توانسته در قلمرو آن، به اشیاء صورت تجسمی بخشد.

ر. هنر، کوششی است برای ایجاد زیبایی و عالم ایده‌آل.

ز. هنر، شکل دادن به تجارب انسان است که ما بدان می‌نگریم و از آن لذت می‌بریم.

ژ. هنر، نوعی شهود خداست در ظهور جمال. (کروچه)

 

·       فریدریش هگل (1831-1770)

یکی از جالب ترین نظریه ها در مورد تعاریف هنر متعلق به نویسنده کتاب فلسفه هنر فیلسوف بزرگ فریدریش هگل می باشد.

هگل در این باره می‌گوید: تعریف هنر اگر غیرممکن نباشد بسیار دشوار است.

اساس هنر بر پایهء چهار نکته است(کتاب فلسفه هنر):

1-   خشونت 2- هجو 3- عشق 4- سکس

*{ گفتار استاد بزرگوار و گرانقدر دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی دربارهء زنده یاد مهدی اخوان ثالث م.امید}*


                                            {به نام خالق قلم}


·        شعر معماری زبان است و موسیقایی شدن تصویر عواطف انسانی در زبان. جز این هرچه هست سرگرمی کودکان کوی است و پیش از خداوند خود مرده است. در همهء زبان های جهان، شاعران بزرگ، معماران برجسته زبان اند از همر تا الیوت و ییتز و ریکله و مایاکوفسکی، از امروالقیس تا نزار قبانی، از رودکی تا ایرج تا فروغ فرخزاد. هنر، فرم است و فرم است و فرم و دیگر هیچ! فرم، در زبان، جز رهگذر ساحت موسیقایی کلام امکان تحقق ندارد و موسیقی امری است ریاضی و از شعب علم ریاضی. ((فرم))هایی که بیرون از وجه موسیقایی زبان ادعا شود ((قالیچهء)) آن ((شیاد)) است که فقط حلال زاده آن را می دید.

مهدی اخوان ثالث یکی از معماران بزرگ زبان فارسی در عصر ماست. درک ذاتی و غریزی او از هندسه زبان فارسی و سایه روشن های کلمات – یعنی همان چیزی که {جرجانی} آن را ((علم معانی نحو)) می خواند – به حدی بود که با هیچ مجموعه ای از اصطلاحات سنتی و مدرن قابل توصیف و انتقال به دیگران نیست. در میان ((ماندنی))های معماری او در زبان فارسی، گاه، به نمونه هایی می رسیم که جز حیرت پناهگاهی نمی یابیم.

 

·        این همه شعر حیرت آور!

در شعر نو و قوالب نیمایی، هیچ شاعری به اندازهء اخوان شعر درخشان ندارد حتی می توانم بگویم هر کس را بعد از او قرار دهیم نصف شعرهای اخوان را ندارد، ربع آنها را هم ندارد. بگذریم از اینکه بین شاهکارهای اخوان و شاهکارهای دیگران فاصله در حدی است که ((گم شود خرد در انتهای او)). ((کتیبه)) را در نظر بگیرید یا ((آنگاه پس از تندر)) را یا ((زمستان)) را یا ((نماز)) را یا ((سبز)) را و بعد از هر شاعر دیگری هر شعری را که می خواهید در کنار آنها بگذارید، آنگاه فاصله هنری و استحکام فرم و شکوه شعر را مقایسه کنید. 

 

·        آقای اخوان بنظر من یکی از آن نوادری است که در تاریخ فرهنگ هر ملتی به ندرت در هر قرنی یکی دوتا پیدا می شوند که مظهر تجدد واقعی و حفظ سنت و جوانب درخشان سنت آن ملت هستند. از لحاظ تاثیری که اخوان بر فرهنگ شعری بعد از خودش داشته است، به نظر من بعد از نیما هیچ یک از شاعران معاصر تاثیر خلاق به اندازهء تاثیر او نداشته اند. دیگرانی ممکن است باشند ولی به تعبیر خود او غالبا تالی فاسد دارند و تاثیرات منفی.

او بزرگ ترین کیمیاگر زبان فارسی بود. کسی که با کلمات فارسی طلا درست می کرد. سکه می زد، سکه هایی که بدون تردید تا زبان فارسی هست این سکه ها رواج دارند.هیچ گاه از یاد و حافظهء دوستداران شعر فارسی، غالب این شاهکارها، نخواهد رفت.

اگر امروز آماری از حافظهء شعری دوستداران شعر معاصر فارسی در سراسر جهان گرفته شود، بیشترین ذخیره های شعری که در حافظه های دوستداران شعر هست، ذخیره های شعر اخوان ثالث است. و این بزرگترین دلیل و سند امتیاز او بر همهء اقران اوست. او همان موقعیتی را در بافت شعر معاصر دارد به نظر من که حافظ در ادبیات کلاسیک ما دارد. همان حضوری را که حافظ در حافظه و ذهن دوستداران ادبیات کلاسیک ما داشته، شعر اخوان همان گونه حضور را – با در نظر گرفتن شرایط تاریخی و فرهنگی عصر او – در فکر و ضمیر اکثریت دوستداران شعر جدید فارسی دارد و این توفیقی اندکی نیست.

 

 

·        اخوان ادامهء شعر سنتیِ فارسی بود. اخوان تنها شاعر بزرگ عصر ما بود که مجموعهء زیبایی های سنت را از رودکی تا بهار در خود گلچین کرده بود؛ حتی بخش عظیمی از مواد کار خود را از شعرای سبک هندی گرفته بود، بی آن که متاثر از سبک شعری آنان باشد.

اخوان در فلکلور، زبان کوچه، در ادوار گوناگون حیات طبیعی زبان فارسی، تامل داشت.

اخوان بسیار پذیرای نقدها و نظرهایی که روی اشعارش می شد بود، حتی بعضی اوقات پیشنهادهایی را که از طرف دوستانش برای تغییر یک بند یا یک بیت به او می شد بر روی کار اعمال می کرد و تغییر را حاصل می نمود، که البته این کار مورد پسند من نبود زیرا کمتر بیاد دارم این گونه تغییرات به نفع شعر او تمام شده باشد.

 

 

·        اخوان ذاتا داستان پرداز بی همانندی بود. گاهی چه بسیار، بعضی وقایع یا شوخی ها را من در چند کلمه برای او نقل می کردم و او همان ها را با تحریرهای گوناگون و بال و پر دادن های ساحرانه ای چنان گسترش می داد که ساعت ها وقت حاضران را به شنیدن یکی از همان وقایع می گرفت.شیوهء آریاییِ کهنِ قصه در قصه و معماری اسلیمی پرانتز در پرانتز، از خصلت های گفتاری و گاه نوشتاری او بود و ندیدم که یک حکایت را دوبار به یک صورت روایت کند. در هر مرتبه سر و صورت دیگری به حکایت می داد. رتوریک قصه پردازی او بینهایت بود. بی گمان اگر دنبال قصه نویسی رفته بود، چیزی می شد از جنس داستایفسکی، چون مشابهاتِ روحیِ عجیبی، به نظرم، با او داشت.

 

 

·        خود آموخته ای بسیاردان:

این بخش از زندگی اخوان برای جوان ها و آیندگان بسیار مهم و آموزنده است.

اخوان جز در دورهء دبیرستان، آن هم از یکی دو استاد (پرویز کاویان جهرمی{معلم ادبیات} و مرحوم استاد محمدتقی شریعتی{معلم عربی} پدر مرحوم دکتر علی شریعتی) که از این دو استاد برجسته نیز آموخته های نچندان زیادی در دوره دبیرستان از دریای بزرگ ادبیات و عربی کسب نمود. باز هم تاکید می کنم اخوان یک ادیب برجستهء به تمام معنی عصر ما بود که تقریبا تمام دانش ادبی خود را از کتاب و از راه مطالعهء شخصی بدست آورده بود و به برکتِ قریحهء ذاتی و پشتِکار عجیب و دیوانه وارش تمام متونِ ادبیات فارسی را از عصر رودکی تا معاصر، چه نظم چه نثر – به دقتی از نوع دقت های بدیع الزمان فروزانفر و علامه قزوینی خوانده بود. تصور کنم اگر روزی یادداشت های او را از کنار صفحات کتابهای کتابخانهء شخصی او استخراج کنند، کمتر از یاداشت های قزوینی نخواهد بود. به علت هوش و قریحهء ذاتی، می توانم بگویم این یاداشت ها دست کم در مواردی و برای بعضی از خوانندگان تازگی اش بیشتر از یاداشت های علامه قزوینی است. اخوان وقتی به جان کتاب می افتاد غوغا می کرد. احدی از علما و محققان معاصر را – بجز علامه قزوینی – ندیدم که به اندازهء او در کار مطالعهء خویش پر حوصله و دقیق و نکته سنج باشد. در حاشیهء کتابها انواعِ مطالبی را که سودمند یا تازه یا خنده دار می دید مورد نظر و برسی قرار می داد و برای خود استخراج می کرد تا در تحقیقات و مطالعاتِ ادبیش موردِ استفاده قرار دهد.

 

 

·        اخوان محقق برجسته ای بود. کمتر کسی در این تردید می تواند داشته باشد. بسیاری از نوشته های او با بهترین رساله های دکتری دانشگاهی قابل مقایسه است و در نوآوری و خلاقیتِ ذهن بر اکثریتِ قریب به اتفاقهِ آن رساله ها رجحان دارد. تحقیقات ادبی اخوان در صدر تحقیقات ادبی روزگار او قرار دارد و به خاطر جرقه های هوش و نکته سنجی های بیش از حدش، هیچ گاه کهنه نخواهد شد. من او را از این لحاظ در طراز محققان برجستهء عصر خودمان قرار می دهم.

این فارسی فاخر بی همانند شعر اخوان، علاوه بر قریحهء ذاتی، از درون چنین پژوهش های بیکرانی سر برآورده بود. تا جوان های امروز بدانند که به صرف داشتن ذوق نمی توان اخوان شد و هندسه زبان پارسی را بدین نَمَطِ عالی آموخت. او یک مورخ برجستهء مسائل ادبی، یک ناقِد ممتاز و یک ادیب صاحب اجتهاد در قلمرو زبان فارسی بود.

 *والسلام*

 

·        منابع:

·        حالات و مقامات م.امید (مهدی اخوان ثالث)، تالیف دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، انتشارات سخن.

·        مصاحبه و گفت و گوی چاپ شده دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی با رادیو لندن در تاریخ 7/6/1369 به مناسبت درگذشت زنده یاد مهدی اخوان ثالث(م.امید).

 

*گرداورنده و ویراستار: محمد پارسا

 

                                   پیروز و خرسند باشید

                                         به امید دیدار

                                             یا حق